کبریتـهای سـوخـــــــته هـم ،
روزی درختــهای شادابی بـوده انـد!
مثـــل مــا ،
که روزگـاری می خنـدیدیـم
قبـل ازاینکه عشق روشنـمان کنـد
[ پنج شنبه 92/6/28 ] [ 11:31 عصر ] [ mina ]
ساعتها زیر دوش به
کاشی های حمام خیره می شوی !
غذایت را سرد می خوری !
لباسهایت دیگر به تو نمی آیند
همه را قیچی می زنی !
ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی
شبها علامت سوالهای فکرت را
می شمری تا خوابت ببرد !
تنهایی از تو آدمی میسازد
که دیگر شبیه آدم نیست
روزهای من اینگونه و شبهایم اصلاً نمیگذرد . . .
[ پنج شنبه 92/6/28 ] [ 10:48 عصر ] [ mina ]
-مگه میشه؟
-آره چرا نشه؟
-من واقعا نمیتونم....خیلی سخته...
-دستتو بده به من...بیا بریم...
[ یکشنبه 92/6/24 ] [ 2:17 عصر ] [ mina ]
من هم
چون خورشید آخــــــــــر شهریور
نهایت تلاشم را
برای گرم کردن دلت
به کار میبرم
پاییز را یا تو عاشـــــــــــقی
یا من تــ ــــ ـــ ــنها...
[ جمعه 92/6/22 ] [ 3:40 عصر ] [ mina ]
صبح است
گنجشک محض میخواند
پاییز روی وحدت دیوار
اوراق میشود
رفتار آفتاب مفرح
حجم فساد را
از خواب می پراند
[ دوشنبه 92/6/18 ] [ 8:19 عصر ] [ mina ]
تنها….
پشت میله های خاطرات دیروز
این جا ….
[ یکشنبه 92/6/17 ] [ 9:5 عصر ] [ mina ]
ادم ها فقط آدم هستند، نه بیشتر و نه کمتر...
اگر کمتر از چیزی که هستند نگاهشان کنی آنها را شکسته ای...
اگر بیشتر از آن حسابشان کنی، آنها تو را می شکنند...
بینِ این آدم ها، فقط باید عاقلانه زندگی کرد؛ نه عاشقانه ...
[ پنج شنبه 92/6/7 ] [ 11:31 عصر ] [ mina ]
شب فرو می افتاد
به درون آمدم و پنجره ها را بستم
باد با شاخه در آویخته بود
من درین خانه ی تنها...تنها
غم عالم به دلم ریخته بود
ناگهان حس کردم
که کسی
آنجا،بیرون،در باغ
در پس پنجره ام می گرید...
صبحگاهان
شبنم
می چکید از گل سیب
هوشنگ ابتهاج
[ چهارشنبه 92/6/6 ] [ 1:29 صبح ] [ mina ]
شیطان میداند..میبیند..لبخند میزند..شاد میشود..
بر خدایی که تو را افرید فخر میفروشد..این بود اشرف مخلوقاتت؟
این بود که میخواستی برابرش سجده کنم؟
هرگز...
[ یکشنبه 92/6/3 ] [ 4:10 عصر ] [ mina ]
::