سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*یاس شیشه ای* ♥TrUe LoVe♥

راز عجیب یک صومعه...

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر میکرد،در نزدیکی

صومعه ای خراب شد.اهالی آن صومعه ماشین اورا

تعمیر کردند،و جایی برای خواب به او دادند،شب

هنگام مردی خواست بخوابد،صدای عجیبی شنید،

صدایی که تا قبل آن هرگز نشنیده بود.

صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب

چه بود؟اما آنها به وی گفتند:"ما نمیتوانیم این را به

تو بگوییم چون تو یک راهب نیستی.

مرد با ناامیدی از آنها تشکر و آنجا را ترک کرد.

چندسال بعد ماشین همان مرد در مقابل همان

صومعه خراب شد.راهبان صومعه بازهم ماشینش را

تعمیر کردند و به او جای خواب دادند.آن شب باز هم

او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال

قبل شنیده بود،شنید.

صبح فردا پرسید که آن صدا چیست؟اما راهبان باز هم

گفتند ما نمیتوانیم این را به تو بگوییم.چون تو یک راهب

نیستی.این بار مرد گفت:بسیار خب!اگر تنها

راهی که من میتوانم پاسخ این سوال را بدانم،این ست

که راهب باشم،من حاضرم.بگویید چگونه

میتوانم راهب شوم؟

راهبان پاسخ دادند تو باید به ما بگویی چه تعدادی برگ

گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق

سنگهای روی زمین را به ما بگویی؛وقتی

توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب

خواهی شد.مرد تصمیمش را گرفته بود.او رفت،

و 45سال بعد برگشت...و پاسخ سوالات راهبان را

گفت..راهبان گفتند:"تبریک میگوییم"اکنون

تو یک راهب هستی.ما اکنون میتوانیم منبع آن صدا

را به تو نشان بدهیم.رئیس راهب های صومعه

مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد؛و به

مرد گفت:"صدا از پشت آن در بود."مرد دستگیره در

را چرخاند...پشت در چوبی،یک در سنگی بود؛او در

سنگی را هم باز کرد..پشت در سنگی هم دری

از یاقوت سرخ قرار داشت..پشت آ« در نیز در دیگری

از جنس یاقوت کبود بود..بالاخره او در آخر

را باز کرد..وقتی پشت در را دید،متوجه شد که

منبع صدا چه بوده است!!و به شدت متحیر شد..

چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور

نکردنی بود.....اما من نمیتوانم بگویم او چه چیزی پشت

در دید..چون شما راهب نیستید..!!



[ دوشنبه 90/11/17 ] [ 7:8 عصر ] [ mina ]

نظر

منتخبی از سخنان امام علی(ع)

قناعت پیشه کردن، از عزت نفس است.

احمق ترین خلق کسی است که خود را عاقلترین خلق بداند.

آفت وقار و هیبت مرد، شوخی است.

 اگر چشم دل بینا نباشد، شنوائی گوش سودی ندهد.

با نیکان بدی مکن، چه آنان را از نیکی باز می داری.

بالاترین بخشش آن است که پیش از خواری خواستن باشد.

با پدران خود نیکی رفتار کنید، تا پسرانتان به شما نیکی کنند.

انسان در زیر زبان خویش پنهان است.

انسان را پس از مرگ خانه ای نیست، مگر خانه ای که قبل

از مرگ بنا کرده است.

بد ترین رفیق کسی است که تو را به معصیت خدا تشویق کند.

ترسو را توفیق و کامیابی محال است.

پوزش طلبیدن نشان خردمندی است.

به هر چیز در دنیا بیشتر انس داری، زیادتر از آن بترس.

بلای آدمی در زبان اوست.

کسی که در کار کوتاهی کند به غم و اندوه دچار می شود.

کسی که خودخواهی و اسراف پیشه کند، از برتری و بزرگواری می افتد.

بزرگوار کسی است که در کیفر بدی نیکی کند.

مؤمن را شادی در جبین است و اندوه در دل.

نادانی دردناک ترین دردهاست.

هنگامی که هوس ها بر عقل چیره شوند، انسان به پرتگاه

ها کشیده می شود.

هیچ مالی پر فایده تر از عقل نیست.

دانائی میراثی است شریف و گرامی.

هر که مرا حرفی بیاموزد، مرا بنده خود گردانیده است.

هر کس میدرود آنچه را میکارد و جزا می بیند آنچه را عمل می کند

خوبی سخن در کم گفتن است.

دانشی که تو را اصلاح نکند، گمراهی است.

هر کس از خدا بترسد، ترسش از مردم کمتر می شود

سه کار شرم برنمی دارد: خدمت به مهمان، برخاستن از جا

در برابر معلم و گرفتن حق خود.

 دین مرد خرد اوست، کسی که عقل ندارد، دین ندارد.

رشکبر همیشه بیمار است.

درباره آنچه از آن شناختی نداری، سخن مگوی.

سینه عاقل، صندوق اسرارش می باشد.

یا دانشمندی زبان دار و گویا باش و یا شنونده ای علم

نگهدار، مبادا جز این دو، شخص سومی باشی.

علم با عمل مقرون است پس هر که می داند، باید عمل کند،

و علم عمل را صدا زند اگر او پاسخش را نداد از نزد

او برود.

بخل، گردآورنده همه عیبهای زشت است و افساری

است که بهر کار بدی انسان را می کشد.

از بخل و نفاق اجتناب کنید که از مذمومترین اخلاقهاست.

بخیل پیش عزیزان خود خوار است.

بخل ورزیدن به آنچه در دست داری، بدگمانی به معبود است.


بخشندگی آدمی او را محبوب مخالفانش می کند و بخلش او

را نزد فرزندانش هم منفور می سازد.



[ دوشنبه 90/11/17 ] [ 6:18 صبح ] [ mina ]

نظر

کشاورز نمونه..!!

یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقه‌ها،

جایزه بهترین غله را به ‌دست می‌آورد و به ‌عنوان

کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش،

علاقه‌مند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل،

او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی

جستجو، سرانجام با نکته‌ عجیب و جالبی روبرو شدند....

این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را

به همسایگانش می‌داد و آنان را از این نظر تأمین می‌کرد.

بنابراین، همسایگان او می‌بایست برنده‌ مسابقه‌ها

می‌شدند نه خود او!

کنجکاویشان بیش‌تر شد و کوشش علاقه‌مندان به کشف

این موضوع که با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به

جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او

بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند.

کشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همکارانش

گفت: چون جریان باد، ذرات بارورکننده غلات را از یک

مزرعه به مزرعه‌ دیگر می‌برد، من بهترین بذرهایم را

به همسایگان می‌دادم تا باد، ذرات بارورکننده نامرغوب را از

مزرعه‌های آنان به زمین من نیاورد و کیفیت محصول‌

های مرا خراب نکند!



[ دوشنبه 90/11/17 ] [ 6:8 صبح ] [ mina ]

نظر

هر آنچه هست بین تو و خداست...

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های

پنهان متهم میکنند.ولی مهربان باش.

اگر شریف و درست کار باشی،فریبت میدهند.

ولی شریف و درستکار باش..

نیکی های امروزت را فراموش میکنند،

ولی نیکوکار باش..

بهترین های خود را به دنیا ببخش،حتی اگر

هیچگاه کافی نباشند.

و در نهایت میبینی که هر آنچه هست،همواره

میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم...



[ جمعه 90/11/14 ] [ 8:42 عصر ] [ mina ]

نظر

مثل آهو فکر نکن ! خر نصبیت می شود !

یه آهو بود که خیلی خوشگل بود.

روزی یک پری به سراغش اومد و بهش گفت:

آهــو جون!… دوست داری شوهرت چه جور

موجودی باشه؟

آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش

پری آرزوی اون رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ

ازدواج کرد.

شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق و جدایی،

سراغ حاکم جنگل رفتند.

حاکم پرسید: علت طلاق؟

آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم، این خیلی خره.

حاکم پرسید: دیگه چی؟

آهو گفت: شوخی سرش نمیشه، تا براش

عشوه میام جفتک می اندازه.

حاکم پرسید: دیگه چی؟

آهو گفت: آبروم پیش همه رفته، همه میگن

شوهرم حماله.

حاکم پرسید: دیگه چی؟

آهو گفت: مشکل مسکن دارم، خونه ام عین طویله است.

حاکم پرسید: دیگه چی؟

آهو گفت: اعصابم را خـرد کرده، هر چی ازش

می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.

حاکم پرسید: دیگه چی؟

آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه

و عرعر می کنه.

حاکم پرسید:دیگه چی؟

آهو گفت: از من خوشش نمی آد، همه اش

میگه لاغر مردنی، تو مثل مانکن ها می مونی.

حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟

الاغ گفت: آره.

حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟

الاغ گفت: واسه اینکه من خرم.

حاکم فکری کرد و گفت: خب خره دیگه … چی کارش میشه کرد.

نتیجه گیری اخلاقی: در انتخاب همسر دقت کنید

مثل آهو فکر نکن ! خر نصبیت می شود !



[ جمعه 90/11/14 ] [ 4:2 عصر ] [ mina ]

نظر

وعده..

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.

هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک

در سرما نگهبانی می داد.از او پرسید : آیا سردت نیست؟

نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم

و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت : من الان داخل

قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم

مرا را برایت بیاورند.

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.

اما پادشاه وعده اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در

حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش

نوشته بود : ای پادشاه! من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم

اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد...



[ جمعه 90/11/14 ] [ 3:57 عصر ] [ mina ]

نظر

می تراود مهتاب..

می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

نیست یک دم شکندخواب به چشم کس ولیک

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم می شکند

نگران با من ایستاده سحر

صبح می خواهد از من

کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر

در جگر لیکن خاری

از ره این سفرم می شکند

نازک آرای تن ساق گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم می شکند

دستهای سایم

تا دری بگشایم

بر عبث می پایم

که به در کس آید

در ودیوار به هم ریخته شان

بر سرم می شکند

می تراود مهتاب

می درخشد شبتاب

مانده پای ابله از راه دراز

بر دم دهکده مردی تنها

کوله بارش بر دوش

دست او بر در می گوید با خود

غم این خفته چند

خواب در چشم ترم میشکند



[ جمعه 90/11/14 ] [ 3:50 عصر ] [ mina ]

نظر

شما جزء کدامین هستین؟

 

*گروهی خدا را از روی ترس عبادت میکنند که

این عبادت بردگان است.

 

*گروهی خدا را به امید بخشش پرستش میکنند

که این پرستش بازرگانان است.

 

*گروهی خدا را از روی سپاسگذاری میپرستند

که این پرستش آزادگان است.

 

شما جزء کدامین هستین؟



[ جمعه 90/11/14 ] [ 10:15 صبح ] [ mina ]

نظر

شناخت دنیا پرستان...امام علی(ع)نامه31نهج البلاغه

همانا دنیا پرستان چونان سگ های درنده،

عوعوکنان،برای دریدن صید در شتابند.برخی به

برخی دیگرهجوم آوردند و نیرومندشان،

ناتوان را میخورد.وبزرگترها کوچک تر ها

را و یا چونان شترانی

هستند که برخی از آنها پای بسته و برخی

در بیابان رها شده که راه گم کرده و در جاده

های نامعلومی در حرکتند و در وادی پر از آفتها

و در شنزاری که حرکت باکندی انجام میگیرد

گرفتارند،نه چوپانی دارند که به کارشان برسد

و نه چراننده ای که به چراگاهشان ببرد.دنیا

آنها را به کوری کشاند.و دیدگانشان را

از چراغ بپوشاند،در بیراهه سرگردان و

در نعمت ها غرق شده اند.که نعمت ها

را پروردگار خود قرار دادند.

هم دنیا آنها را به بازی گرفته و هم انها

با دنیا به بازی پرداخته و آخرت را فراموش

کرده اند.اندکی مهلت ده،به زودی تاریکی

برطرف میشود،گویامسافران به منزل

رسیده اند و آن کسی که شتاب کند به

کاروان خواهد رسید.

پسرم!بدان آنکسی که مرکبش شب و روز

آماده است در حرکت خواهد بود هرچند خود

را ساکن پندارد و همواره راه میپیماید هرچند در جای

خود ایستاده و راحت باشد.



[ جمعه 90/11/14 ] [ 9:20 صبح ] [ mina ]

نظر

از ایــن لحظــه مــرا داشتــه بــاش!

به مـن تکیـه کــن!

من تمــام هستــی ام را

دامنی می کنــم تـا تـو سـرت را بــر آن بنــهی!

تمــام روحــم را

آغـوش می سازم تا تـو در آن از هـراس بیاسایی!

تمــام نیــرویی را کــه در دوسـت داشتـن دارم

دستــی می کنــم تــا چهــره و گیســویــت را

نــوازش کنــد!

تمــام بــودن خــود را

زانــویی می کنــم تــا بــر آن بــه خــواب روی!

خــود را، تمــام خــود را

بــه تــو می سپــارم تــا هــر چــه بخــواهی از آن

بیــاشــامی!

از آن بـرگیـری، هـر چه بخـواهی از آن بسازی، هـر گــونه

بخـواهی، بــاشــم!

از ایــن لحظــه مــرا داشتــه بــاش!



[ پنج شنبه 90/11/13 ] [ 9:17 عصر ] [ mina ]

نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

آوازک