پنجره
پنجره را باز می کنی و سرک می کشی. نگاهت می خزد تا
زیر پوست سرد سایه ها و به تمسخر می گیرد حضور هر غریبه ای
را در این وانفسای زندگی. پنجره را باز می کنی و سرک می کشی،
خیس و بارانی، انگار همه آسمان. ابرهای تکه تکه که به کشیده رعد ها
قطره می شوند و می چکند. دستهایم را کاسه می کنم زیر قطره های
زندگی و سر می کشم طعم تمام هستی را. غریبه ها سردند و تو گرم
از پنجره سرک کشیده ای روی مور مور تن من.
[ چهارشنبه 90/12/3 ] [ 6:53 صبح ] [ mina ]