سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*یاس شیشه ای* ♥TrUe LoVe♥

-*معجزه*-

معجزه

-مگه میشه؟

-آره چرا نشه؟

-من واقعا نمیتونم....خیلی سخته...

-دستتو بده به من...بیا بریم...


-آخه نگاش کن..

-ولش کن بره به جهنم.. همشون دروغ میگن...

-ولی...

-ولی ملی نکن واسه من دیگه...گفتم بریم...پول بی  زبون رو بدم به اینا که چی؟احمق های گدا..

-باشه..باشه...

صداش هنوز تو گوشمه...معصومیت نگاهشو یادم نمیره...چه چشمای پاک و قشنگی داشت...

تو رو خدا کمکم کن خانوم...اگه پول نداشته باشم مامانم میمیره...التماس میکنم خانوم...

با صدای –او- به خودم آمدم...

-میشنوی چی میگم؟دکتر چی گفت؟

-هیچی همون حرفای تکراری....نمیشه کاری واسش کرد..

پسرمون تو بیمارستان بود...پسر شش سالمون..

 

در اتاق دکتر...

-فقط بگید چقد؟؟همه زندگیمو میدم..پسرم حالش خوب بشه فقط....چقدر؟؟

-عرض کردم خدمتتون هرچقدر هم پول داشته باشید فایده ای نداره...معجزه آقا...

فقط معجزه میتونه پسرتون رو نجات بده...

-این حرفا دیگه قدیمی شده جناب دکتر...دعا..معجزه..شما این همه درس خودنید

که حالا فقط بگی معجزه؟پسرم خوب نشه این بیمارستان رو رو سرتون خراب میکنم...

-عذر خواهی میکنم آقای دکتر...بی احترامی همسرم رو ببخشید...

رو به –او- :بیا بریم بیرون...بیا...

به محض خروج از اتاق دکتر حجوم بردن لباس سفید ها به یه اتاق توجهم رو جلب کرد...

اتاق پسرم..خدای من...

سریع خودمونو به اونجا رسوندیم...پرستار جلومون رو گرفت...

-شما نمیتونید برید داخل..

-او-همانجا نشست...روی زمین...با کت و شلوار مارک دارش...

کنار پسرم بودم..دستان کوچک و ضعیفش را گرفتم...

-مامان؟

-جان مامان پسرم؟

-مامان یکم پیش خواب بودم..یه پسر کوچولو اندازه خودم اومد به خوابم..

گفت میخواستم کمکت کنم..اما نذاشتن...معجزه ات میشدم...ولی نشد...

بعدش بیدار شدم..

-مامان معجزه چیه؟یعنی چی؟

-معجزه....یعنی تو بیای خونه..پیش من و بابا...سه تایی باهم زندگی کنیم...

-مامان خوابم میاد....بیدار که شدم معجزه میشم مامان..

پسر قشنگم بین همه کلماتش مکث میکرد...سرفه های پی در پی...

اینبار پرستار خیلی جدی منو از اتاق بیرون کرد...

10دقیقه...15دقیقه...انتظار فایده نداشت...در رو باز کردم...

داخل شدم..همزمان با ورودم دیدم که پارچه سفیدی را روی صورت پسر کوچولوم کشیدن...

معجزه....میتونست باشه...اما نشد...

-او- خودکشی کرد...غم از دست دادن پسرمان نابودش کرد...

و من....

پول های بی زبان -او- را میخواستم برای چه؟برای معجزه؟

 

همه را بخشیدم..تا معجزه باقی بماند..

متن از خودم..



[ یکشنبه 92/6/24 ] [ 2:17 عصر ] [ mina ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

آوازک