زنی که عادت داشت هر روز صبح بابت چیزهایی که خداوند
به او داده است از خدا شکر کند، یکی از روزها نوشت:
خدا را شکر که تمام شب صدای خرخر شوهرم را می
شنوم، این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است!
خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها
شاکی است، این یعنی او در خانه است و در خیابانها
پرسه نمی زند! خدا را شکر که مالیات می پردازم
این یعنی شغل و در آمدی دارم و بیکار نیستم! خدا را
شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند این یعنی
غذای کافی برای خوردن دارم! خدا را شکر که در پایان
روز از خستگی از پا می افتم این یعنی توان سخت کار کردن را دارم!
خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجرهها را تمیز کنم
این یعنی من خانه ای دارم! خدا را شکر که در جایی دور
جای پارک پیدا کردم این یعنی هم توان راه رفتن دارم و
هم اتومبیلی برای سوار شدن! خدا را شکر که سر و صدای
همسایهها را می شنوم این یعنی من توانائی شنیدن دارم!
خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم این یعنی
من لباس برای پوشیدن دارم! خدا را شکر که هر روز صبح
باید با زنگ ساعت بیدار شوم این یعنی من هنوز زنده ام!
خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار می شوم این یعنی به
یاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم! خدا را شکر که
خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند این یعنی
عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم!
[ یکشنبه 90/11/23 ] [ 7:38 عصر ] [ mina ]
برترین کلمه” الله” :
حاضرترین کلمه: ” خدا ”
وسیع ترین کلمه: ” بهشت ”
پاک ترین کلمه: ” فطرت ”
آرام ترین کلمه: ” سکوت ”
گرسنه ترین کلمه: ” حرص ”
مهربان ترین کلمه: ” مادر ”
خونین ترین کلمه: ” جنگ ”
بی نیازترین کلمه: ” قناعت ”
باحیاترین کلمه: ” فاطمه ”
راستگوترین کلمه: ” آینه ”
تنگ ترین کلمه: ” قبر ”
بی حال ترین کلمه: ” تنبل ”
عبرت انگیز ترین کلمه: ” قبرستان"
[ شنبه 90/11/22 ] [ 8:34 عصر ] [ mina ]
کوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد.
رفت که دنبال خدا بگردد و گفت: تا کولهام از خدا
پر نشود برنخواهم گشت.
نهالی رنجور و کوچک کنار راهایستاده بود، مسافر
با خندهای رو به درخت گفت:چه تلخ است کنار جادهبودن و نرفتن؛
درخت زیرلب گفت: ولی تلخ تر آن است که بروی
وبیرها و رد برگردی. کاش میدانستی
آنچه درجستوجوی آنی، همینجاست...
مسافر رفت و گفت: یک درخت از راه چه میداند،
پاهایش در گِل است، او هیچگاه
لذت جست و جو رانخواهد یافت.
و نشنید که درخت گفت: اما من جستوجو را از
خود آغاز کردهام و سفرم را
کسی نخواهد دید، جز آن که باید.
مسافر رفت و کولهاش سنگین بود. هزار سال گذشت،
هزار سالِ پر خم و پیچ، هزار سالِ پست.
مساافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته بود،
اما غرورش را گم کرده بود...
به ابتدای جاده رسید. جادهای که روزی از آن آغاز کرده بود.
درختی هزار ساله، بالا.
بلند و سبز کنار جاده بود. زیر سایهاشنشست
تا لختی بیاساید.
مسافر درخت را به یاد نیاورد. اما درخت او را میشناخت
درخت گفت: سلام مسافر، در کولهات چه داری،
مرا هم میهمان کن.
مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمندهام، کولهام
خالی است و هیچ چیز ندارم.
درخت گفت: چه خوب، وقتی هیچ چیز نداری،
همه چیز داری.اما آن روز که میرفتی،
در کوله ات همه چیز داشتی، غرور کمترینش بود،
جاده آن را از تو گرفت.
حالا در کولهات جا برای خدا هست و قدری از حقیقت را
در کوله مسافر ریخت
دستهای مسافر از اشراق پر شد و چشمهایش از حیرت
درخشید و گفت: هزار سال
رفتم و پیدا نکردم و تو نرفتهای، این همه یافتی!
درخت گفت: زیرا تو در جاده رفتی و من در خودم ،
و پیمودن خود، دشوارتر از پیمودن جادههاست...
[ شنبه 90/11/22 ] [ 8:29 عصر ] [ mina ]
چه سخت است،تشیع عشق
بر روی شانه های فراموشی
و دل سپردن به قبرستان جدایی
وقتی میدانی پنج شنبه ای
نیست تا رهگذری بر بی کسی ات
فاتحه ای بخواند...
[ شنبه 90/11/22 ] [ 1:53 عصر ] [ mina ]
با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم
.
.
.
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
تو را کم اورده ام
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم
می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم؟
تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم
باید خوب باشم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
بی حوصله ام
آسمان روی سرم سنگینی میکند
روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
تمام خنده هایم را نذر کرده ام که گریه ام نگیرد
اما شبها..
وای از شبها
هوای آغوشت دیوانه ام میکند
موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند
تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند
کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم
لالایی ها پیشکش
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم
آه
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه
شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه
آه دنیا را خاکستر کنم
اما حیف که قول داده ام
من خوبم ....من آرامم......
فقط کمی دلواپسم
کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندی
می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود
حال و روزش شود این...
تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید
آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد
بیچاره..
...................................................
نترس باز شروع نمیکنم اصلا تمام نشده که بخواهم شروع کنم
همین دلم برایت تنگ شده را هم به تو نمی گویم
تو راحت باش
من خوبم ....من آرامم......
آخر من قول داده ام که آرام باشم
باورت می شود؟ من خوبم
خاطره حیدری زاده
[ جمعه 90/11/21 ] [ 9:16 عصر ] [ mina ]
اسم تو نور امـید است و صفای سینه هاست
دین تو اسلام عشق است و بدور از کینه هاست
روز میـلادت شدم مست می عرفان تو
آیه شرع است و حق است، خط به خط قرآن تو …
میلاد نبی اکرم(ص)گرامی و عیدتون مبارک.
[ پنج شنبه 90/11/20 ] [ 5:28 عصر ] [ mina ]
شاید یکی از پراختلافترین مسایل تاریخ زندگانی پیغمبر اسلام
اختلاف موجود در تاریخ ولادت آن بزرگوار باشد که اگر کسی
بخواهد همه اقوال را در این باره جمعآوری کند به بیش از
بیست قول میرسد.
عموم سیره نویسان اتفاق دارند که،تولد پیامبر گرامی در
عام الفیل،در سال 570 میلادی بوده است.زیرا آن حضرت
به طور قطع،در سال 632 میلادی درگذشته است،و سن
مبارک او 62 تا 63 بوده است.بنابراین،ولادت او در حدود
570 میلادی خواهد بود.اکثر محدثان و مورخان بر این قول
اتفاق دارند که تولد پیامبر،در ماه«ربیع الاول»بوده،ولی در
روز تولد او اختلاف دارند.معروف میان محدثان شیعه اینست
که آن حضرت،در هفدهم ماه ربیع الاول،روز جمعه،پس از
طلوع فجر چشم به دنیا گشود،و مشهور میان اهل تسنن
اینست که ولادت آن حضرت،در روز دوشنبه دوازدهم همان
ماه اتفاق افتاده است. (1)
از این دو قول کدام صحیح است؟
بسیاری جای تاسف است که روز میلاد و وفات رهبر عالیقدر
اسلام،بلکه موالید و وفیات بیشتر پیشوایان مذهبی ما،به
طور تحقیق معین نیست.این ابهام سبب شده که بسیاری
از روزهای جشن و سوگواری ما از نظر تاریخ قطعی
نباشد،در صورتی که دانشمندان اسلام،نوعا وقایع
و حوادثی را که در طی قرون اسلامی رخ داده است،
با نظم مخصوصی ضبط کردهاند،ولی معلوم نیست چه
عواملیدر کار بوده که میلاد و وفات بسیاری از آنها به طور
دقیق ضبط نگردیده است.
فراموش نمیکنم هنگامی که دست تقدیر،نگارنده را به
سوی یکی از شهرهای مرزی«کردستان»ایران کشانیده
بود،یکی از دانشمندان آن محل این موضوع را با من در میان
گذارد و بیش از حد اظهار تاسف نمود و از سهل انگاری
نویسندگان اسلامی بسیار تعجب میکرد،و میافزود:چطور
آنان در یک چنین موضوع اختلاف نظر دارند. نگارنده به او
گفت:این موضوع تا حدودی قابل حل است.اگر شما
بخواهید بیوگرافی و شرح حال یکی از دانشمندان این
شهر را بررسی کنید و فرض کنیم که این دانشمند پس
از خود اولاد و کسان زیادی از خود به یادگار گذارده باشد،
آیا به خود اجازه میدهید که با بودن فرزندان مطلع،و فامیل
بزرگ آن شخص،که از خصوصیات زندگانی او طبعا آگاهند،
بروید شرح زندگانی او را از اجانب و بیگانگان،یا از دوستان
و علاقمندان آن شخص درخواست کنید؟بطور مسلم وجدان
شما چنین کار را اجازه نمیدهد.
رسول گرامی از میان مردم رفت،و فامیل و فرزندانی از خود
به یادگار گذارد، بستگان و کسان آن حضرت میگویند:اگر
رسول خدا پدر ارجمند ماست،و ما در خانه او بزرگ و در
دامن مهر او پرورش یافتهایم،بزرگ خاندان ما،در فلان روز
به دنیا آمده و در فلان ساعت معین،چشم از جهان
بربسته است.آیا با این وضع جا دارد که قول فرزندان او
را نادیده گرفته و نظر دور افتادگان و همسایگان را بر
قول آنان ترجیح دهیم؟! دانشمند مزبور،پس از شنیدن
سخنان نگارنده سر به زیر افکند،و سپس گفت:گفتار شما
مضمون مثل معروف است که:«اهل البیت ادری بما فی البیت»
و من نیز تصور میکنم که قول امامیه،در خصوصیات زندگی
آن حضرت که ماخوذ از اولاد و فرزندان و نزدیکان اوست،
به حقیقت نزدیکتر باشد.سپس دامنه سخن به جاهای دیگر
کشیده شد که فعلا جای بازگوئی آنها نیست.
دوران حمل
معروف این است که نور وجود آن حضرت،در ایام تشریق
(یازدهم و دوازدهم و سیزدهم از ماه حج را ایام تشریق مینامند)
در رحم پاک«آمنه»قرار گرفت (2).ولی این مطلب با آنچه
میان عموم مورخان مشهور است که میلاد آن حضرت
در ماه«ربیع الاول»بوده است،سازگار نیست.زیرا در این
صورت،باید دوران حمل«آمنه»را،سه ماه و یا یکسال و سه
ماه بدانیم،و این خود از موازین عادی بیرون است و کسی
هم آن را از خصائص پیامبر نشمرده است. (3)
محقق بزرگ،شهید ثانی(911-966)اشکال مزبور را چنین
حل کرده است که:فرزندان اسماعیل به پیروی از نیاکان
خود،مراسم حج را در«ذی الحجه»انجام میدادند، ولی
بعدا به عللی به این فکر افتادند که مراسم حج را هر دو
سال در یک ماه انجام دهند.یعنی دو سال در«ذی الحجه»
،و دو سال در«محرم»،و بهمین ترتیب. بنابراین،با گذشتن
بیست و چهار سال،دو مرتبه ایام حجبه جای خود باز میگردد
و رسم اعراب بر همین جاری بود،تا این که در سال دهم
هجرت که برای اولین بار،ایام حجبا ذی الحجه تصادف کرده
بود،پیامبر گرامی با القاء خطبهای،از هر گونه تغییر اکیدا
جلوگیری فرمود،و ماه ذی الحجه را ماه حج معرفی نمود (4)
و این آیه در خصوص جلوگیری از تاخیر ماههای حرام که رسم
عرب جاهلی بود نازل گردیده است: انما النسیء زیادة فی
الکفر یضل به الذین کفروا یحلونه عاما و یحرمونه عاما» (5).
«تغییر دادن ماههای حرام نشانه فزونی کفر است.کسانی
که کافرند بوسیله آن گمراه میشوند یکسال آن را حلال
میشمارند و یکسال حرام».
روی این جریان،ایام تشریق در هر دو سال در گردش بوده
است.اگر روایات میگوید که:نور آن حضرت در ایام«تشریق»
،در رحم مادر قرار گرفته و در هفدهم ربیع الاول از مادر
متولد گردیده است،این دو مطلب با هم منافات ندارند.
زیرا در صورتی منافات پیدا میکنند که،منظور از ایام تشریق
همان یازدهم و دوازدهم و سیزدهم«ذی الحجه»باشد.
ولی همان طوری که توضیح داده شد،ایام تشریق پیوسته
در تغییر و تبدیل بوده و ما با محاسبات به این مطلب
رسیدیم که در سال حمل و ولادت آن حضرت، ایام حج
مصادف با ماه جمادی الاولی بوده است.و چون آن
حضرت در ربیع الاول متولد گردیده،در این صورت دوران
حمل آمنه تقریبا ده ماه بوده است. (6)
اشکالات این بیان
نتیجهای را که مرحوم شهید ثانی از این نظر گرفته است،
صحیح نیست،و معنائی که برای(نسیء)بیان نموده،از میان
مفسران،فقط«مجاهد»آن را برگزیده و دیگران آن را طور
دیگر تفسیر کردهاند و تفسیر مزبور چندان محکم نیست زیرا:
اولا-مکه،مرکز همه گونه اجتماعات بود و یک عبادتگاه
عمومی برای تمام اعراب به شمار میرفت.ناگفته پیداست
که تغییر حج در هر دو سال،طبعا مردم را دچار اشتباه میکند
و عظمت آن اجتماع بزرگ و عبادت دسته جمعی را
از بین میبرد. روی این نظر بعید است که قریش و مکیان
راضی بشوند که آنچه مایه افتخار و عظمت آنهاست،
در هر دو سال در دست تحول باشد و سرانجام مردم،
وقت آن را گم کنند و آن اجتماع از بین برود.
ثانیا-اگر به دقت محاسبه شود، لازمه این سخن این
است که:در سال نهم هجرت، ایام حج مصادف با
ذی القعده بوده باشد.در صورتی که در همین سال،
امیر مؤمنان«ع»، از طرف پیامبر«ص»ماموریتیافت که
سوره«برائت»را در ایام حجبرای مشرکان بخواند.
مفسران و محدثان متفقند که آن حضرت،سوره مزبور
را در دهم ذی الحجه خواند و چهار ماه مهلت داد و
آغاز مهلت را دهم ذی الحجه میدانند،نه ذی القعده.
ثالثا-معنای«نسیء»اینست که:چون اعراب مجرای
صحیحی برای زندگانی نداشتند، غالبا از راه غارتگری
ارتزاق مینمودند.از این جهت،برای آنان بسیار سخت بود
که در سه ماه(ذی القعده و ذی الحجه و محرم)جنگ
را تعطیل کنند.از این جهت،گاهی از متصدیان کعبه
درخواست میکردند،که اجازه دهند در ماه محرم الحرام
جنگ کنند و به جای آن،در ماه صفر جنگ متارکه شود،
و معنای«نسیء»همین است و در غیر محرم،ابدا
(نسیء) نبوده است و در خود آیه اشارهای بر این مطلب دیده میشود.
«یحلونه عاما و یحرمونه عاما:
یکسال جنگ را حلال و یکسال حرام میکردند».ما تصور میکنیم
راه حل مشکل این است که: اعراب،در دو موقع«حج»میکردند.
یکی ذی الحجه و دیگر ماه رجب،و تمام اعمال حج را در همین
دو موقع انجام میدادند.در این صورت،ممکن است مقصود از
اینکه:«آمنه»،در ماه حجیا در ایام تشریق،حامل نور
رسول خدا شده،همان ماه رجب باشد،و اگر تولد آن
حضرت را در هفدهم ماه ربیع الاول بدانیم،در این صورت مدت
حمل،هشت ماه و اندی خواهد بود.
منبع: آیت الله سبحانی-پایگاه حوزه
[ پنج شنبه 90/11/20 ] [ 5:17 عصر ] [ mina ]
روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد.
پیامبر (صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو
مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی
سوخته است؟ عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت: …
1- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را
در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند،
تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد
و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای
افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد،
من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن
پسر سوخت.
2- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و
بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود
را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای
ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود.
وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب
پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای
چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را
بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب
گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری
را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما
هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله)
رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می
فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان
کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از
آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت
کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت
کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت،
سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان
بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم ولی آنها را رها نمی کنیم
[ پنج شنبه 90/11/20 ] [ 9:9 صبح ] [ mina ]
1 - دو صفتى که برتر از آن چیزى نیست :
ایمان به خداوند عالم و کمک و نفع رساندن به برادران دینى ات .
2 - هیچ عزیز و صاحب اقتدارى حق را ترک نکرد مگر آنکه ذلیل و
خوار شد و هیچ ذلیلى به حق تمسک نکرد مگر آنکه عزیز شد.
3 - چه بد بنده اى است آنکه دو رو باشد، و نسبت به برادران دینى
خود دو زبان داشته باشد. در حضور، آنها را بستاید
و از آنها تعریف کند و در غیاب از آنها مذمت و نکوهش نماید و غیبت
نماید. اگر همان برادر دینى به او بخشش کندحسد ورزد،
و اگر مبتلا شود خیانت نماید.
4 - پارساترین و پرهیزکارترین مردم آن کسى است که حرام را ترک کند.
5 - عبادت تنها به روزه گرفتن و نماز گزاردن نیست بلکه در این است که درباره آثار عظمت حق و عالم خلقت تفکر کنید.
[ سه شنبه 90/11/18 ] [ 9:4 عصر ] [ mina ]
گریــــه کن عزیزم اما نـه فـقــط واســـه خــــودت
واسـه اینـــکه نمیـــشه دیــــگه بیــــام تــــولـــدت
گریـــه کـــن جـــداییـــها مـا رو رهــــا نمیــکـنــن
آدمــــا انــــگار بــرای مــا دعــــا نـمــی کــنـــــن
گریــــه کـن حـالا حـالا بایـد از هم جـــدا باشیــــم
بشــینیـــــم منتـــظــر معـجـــزه ی خــدا بـاشـیــــم
گریـــه کــن منــم دارم مثـــل تــو گریــه میــکنــم
بــه خــــدای آسمـــونــامــــون گلایـــه مــی کنـــم
گریــــه کـن واســه شــبایی که بـــدونٍ هم بودیـــم
تـنـــهایـی بــــرای ســـنگینــی غصه کـــم بودیـــم
گریــه کن سبک میشـی روزای خوب یــادت میـاد
گــرچـه تــو تقــویمامـون نیستـن اون روزا زیـــاد
گریــه کــن برای قولـی کــه بــهــش عمــل نـــشد
واســه مشــکلاتـی که ، بودش و هسـت و حل نشد
گریـــه کـن بـرای رویـایی که قسمـــت نـمی شـــه
یه شبــــم ســـَر خدا واســــه ما خلــــوت نــمی شه
گریه کن بـرای خوابـــــا که فقط یه خواب بـــودن
واســــه آرزوهامون کــــه همشون حبـــــاب بودن
گریــه کن واسه خوشی هایـــــی که نازل نمی شن
واســه اون دیـوونــــه ها که دیگه عاقل نـــمی شن
گریه کن چون اون روزامون دیگه تکرار نمی شه
دلامــون به سادگــی حـاضر بــه اقــرار نــمی شه
گریــه کن بـــذار تمــــام عقــده هات شســته بشــه
حــق داره آدم یه وقـــــتا از خودش خستـــه بشـــه
گریـــه کن واسه همه واســه خودت ، بــــرای من
توی بـــارونـــــی تـــرین ثـانیــــه حرفاتــو بـــزن
گریه کن تا آینه شـــه بــاز اون چشــــای روشنـت
واســـه مونـــدن لازمه ، فــــدای گریــــه کردنــت
[ دوشنبه 90/11/17 ] [ 9:25 عصر ] [ mina ]