سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*یاس شیشه ای* ♥TrUe LoVe♥

خاله بازی عشق..

باید که مرا ز خویش راضی بکنی...

کل کل که کنم زبان درازی بکنی..

من کودکم و عروسکم خیس شده...

ای عشق بیا که خاله بازی بکنی....



[ پنج شنبه 90/12/11 ] [ 3:13 عصر ] [ mina ]

نظر

ارتعاش نور

او سرمه می کشد که بفهمم نقاب را

از من گرفت هرم تنش آفتاب را

بی شک به چشم های خدا ختم میشود

با صد اشاره جسته تنم ابر و آب را

دنیا به خواب می رود و آب می برد

از مرز چشمهای شما پلک خواب را

من سبز می شوم به زمین ریشه میزنم

پر میدهم به شاخگیت فکر ناب را

پروانه های آبی روشن برای تو

میبافم از حریر تنم این کتاب را

پاشیده روی بستر من ارتعاش نور

خواهم که بشمرم بده ماشین حساب را



[ پنج شنبه 90/12/11 ] [ 3:12 عصر ] [ mina ]

نظر

بوی حوا..

به گوش خدا برسانید

حوای این آدم سال هاست که رفته است!

این آدم تنها را برگرداند پیش خودش!

بهشتش را نمی خواهم

به جهنمش هم راضی ام!

هر جایی باشد به جز این دنیا....

این دنیا زیادی بوی حوا گرفته است!!!



[ چهارشنبه 90/12/10 ] [ 9:28 عصر ] [ mina ]

نظر

دیوار نشه بینمون...

 

سنگ

من از بازی هفت سنگ بدم میاد . . .  

میترسم اینقدر سنگ رو سنگ بذاریم که بینمون دیوار بشه . . . !

بیا لی لی بازی کنیم که تو هرجا رفتی دوباره برگردی پیشم . . .



[ چهارشنبه 90/12/10 ] [ 11:16 صبح ] [ mina ]

نظر

قرآن خبر میدهد...

در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی را می توانید در سجیه دید،

این شمالی ترین شهر دانمارکی هاست، جایی که دریای بالتیک و

دریای شمال بهم می پیوندند.دو دریای مختلف با هم یکی نمی شوند

و بنابرین این راستا بوجود می آید.


http://s2.picofile.com/file/7291136769/serk.jpeg


و این همان چیزی است که در قرآن آمده است.

سورة مبارکه الرحمن :

مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ (19) بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ (20)

فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (21) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22)

19. دو دریا را به گونه ای روان کرد که با هم برخورد کنند.20.

اما میان آن دو حد فاصلی است که به هم تجاوز نمی کنند.

21. پس کدامین نعمت هاى پروردگارتان را

انکار می ‏کنید؟ 22. از آن دو، مروارید و مرجان خارج می شود.


سوره مبارکه فرقان آیه 53:

« و هو الذی مَرَجَ البحرینِ هذا عَذبٌ فُراتٌ و هذا مِلحً اُجاجً

وَ جَعَلَ بَینَهما بَرزَخا و حِجراً مَهجوراً»

و اوست کسی که دو دریا را موج زنان به سوی هم روان کرد

این یکی شیرین و آن یکی شور و تلخ است ومیان آن دو حریمی استوار قرار داد.



[ دوشنبه 90/12/8 ] [ 6:54 عصر ] [ mina ]

نظر

عشق یعنی.. در سکوت یک نگاه!


عشق یعنی " همت " و یک دل خدا

توی سینه اشتیاق کربلا

عشق یعنی شوق پروازی بزرگ

در هجوم زخم‌های بی‌صدا

عشق یعنی قصه عباس و آب

در " طلاییه " غروب آفتاب

عشق یعنی چشم‌ها غرق سکوت

در درون سینه، اما انقلاب

عشق یعنی آسمان غرق خون

در شلمچه گریه‌گریه.... تا جنون



عشق یعنی در سکوت یک نگاه

نغمه انا الیه راجعون

عشق یعنی در فنا نابود شدن

در میان تشنگان ساقی شدن

عشق یعنی در ره دهلاویه

غرق اشک چشم، مشتاقی شدن

عشق یعنی حرمت یک استخوان

یادگار از قامت یک نوجوان

آنکه با خون شریفش رسم کرد

بر زمین، جغرافیای آسمان..



[ دوشنبه 90/12/8 ] [ 6:49 عصر ] [ mina ]

نظر

آیا شما با این روش تبلیغ حجاب موافقید؟!..خدا محرم نیست..

تنها جایی که حجاب داشت

هنگام نماز خواندن بود..

گویا تنها کسی که با او

محـــــرم نبود..خدا بود..

حجاب



[ دوشنبه 90/12/8 ] [ 6:58 صبح ] [ mina ]

نظر

یادته چه قولی دادی؟

پر حس شعرم از تو ولی تو چه بی خیالی


من هنوز ترانه می گم ولی تو فکر فراری


بی تو بودن حتی ، نمیشه واسم  تداعی


لحظه  ای نداشتن تو ، لحظه غم و تنهایی


هرگزم نمیشه باور ، راهمون بشه جدایی

 یادته چه قولی دادی؟

یادته چه قولی دادی؟پرحس شعرم چه بی خیالی



[ شنبه 90/12/6 ] [ 11:8 صبح ] [ mina ]

نظر

پیرمرد بدهکار و دخترش..

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید

پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند.

وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول

او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز

ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این

حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود

را نشان بدهد گفت :  اصلا یک کاری می کنیم، من یک

سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم،

دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد.

اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده

می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست

که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر

به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر

از سنگریزه بود.در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت.

دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد

او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت

و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟

چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :

1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند

تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید.

هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است

که اصطلاحا جنبی نامیده می شود.

معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :


دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت

و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده

بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن

آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم !

اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است

دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه

رنگی بوده است….

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار،

آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری

خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر

نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.نتیجه ای

که 100 درصد به نفع آنها بود.

1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.

3ـ هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد.

شماهم تصمیم های درستی میگیرید؟!



[ پنج شنبه 90/12/4 ] [ 1:27 عصر ] [ mina ]

نظر

گمشده ات کیست؟

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست..



[ چهارشنبه 90/12/3 ] [ 7:27 عصر ] [ mina ]

نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

آوازک